ایسانایسان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

☃ لـحظه لـحظه بـا آیسان

میخوام خودم غذا بخولم مگه چیه!

چند روزی میشه که همش میخوای خودت تنهایی غذا بخوری و ما بهت ندیم غذاهایی که با چنگال میشه خورد رو خوب میخوری ولی امان از غذاهایه برنجی که با قاشق باید بخوری که تمام میز و صندلی پر غذا میشه تا یه قاشق درست بخوری و اصلا هم نمی خوای ما بهت بدیم انقدر میریزی زمین و یکم یکم میخوری تا سیر بشی ولی اشکالی نداره خوبه که میخوای خودت مستقل بشی هر چند کاره منو دوبرابر میکنی واسه تمیز کردن غذا ها از رو زمین بخور دخترم نوش جونت بشه گوشت بشه به رونت بشه ...
30 دی 1391

اتفاق بد و خوب هفته

حدودا یک ماه پیش میشد که سمت راسته گلوت یه چیزی اون زیر قلمبه شده بود وقتی دست میکشیدی زیر دست میومد به خاله اکرم (دوست مامانی )که گفتم گفت چیزی نیست واسه فاطمه هم این جوری بود خودش خوب شد واسه همین دیگه دکتر نبردمت چند روزه پیش بابایی گفت من احساسا میکنم بزرگ تر شده حتما ببرش دکتر .واسه همین بردمت پیش دکتر خودت دکتر ثاقب که هم یه چکاپ بشی هم از بابت گلوت خیالم راحت بشه دکتر خیلی خوب معاینت کرد و گفت چیزه خاصی نیست دخترتون دختره خوبیه شما زیاد حساسید خودش رفع میشه واسه اینم که خیالمون راحت تر بشه یه ازمایش خون نوشت و یه ازمایش ادرار برایه چکاپ ازمایش رو بردم بیمارستان کودکان فهمیده انجام دادم که تا عصر جوابشو بدن انقدر دخترم خانومه که موقع ...
30 دی 1391

سلام من آیسان یک مسافر

اگه گفتیم من چیو ترک کردم ..... من دیگه میمی نمی خورم ....هورااااااااااااااااااااا........ و اما ماجرایه ترک کردن میمی ایسان جونم با اینکه زیاد از لحاظ تغذیه  وابستگی به شیر من نداشتی و بیشتر موقع هایی که حوصلت سر میرفت یا تنها بودیم میومدی سراغه میمی تو روز قابل تحمل بود ولی شبها خیلی بیدار میشدی واسه میمی  و به زور دوباره خوابت می برد واسه همین بود که تصمیم داشتم از شیر بگیرمت به خاطر همین با دکتر ثاقب مشورت کردم و گفت که از اونجایی که شیر پاستوریزه خوب میخوری دیگه نیازی به میمی شیره مامانی نداری این طوری شد که دیگه خیالم راحت شد که از شیر بگیرمت با توصیه خاله فریبا که فرانک رو به این شکل از شیر گرفته بود منم به همی...
30 دی 1391

یه صعود موفقیت آمیز

 ایسان خانم  انگاری قصد نداری از این صعود کردنت دست برداری و دنبال جاهایه جدید واسه بالا رفتنی ایندفعه هم میز تلویزیون اخه دختر جون مگه ادم از میز تلویزیون هم بالا میره که تو میری لابد حتما بچه هایه این دوره زمونه باید برن دیگه   ...
25 دی 1391

چند تا مهمونه کوچولو

دیشب مهمون داشتیم پسر عموبابایی اقا صادق تو هم که عاشق مهمون تا 12 شب باهم بازی کردیید و اتیش سوزوندید ایسان امیر علی و زهرا در حال بازی جینگیلی الیسا وای چقده ایسان خوش تیپ شده گاو بازی دو نفره صبح شده ایسان خانم تو فکر خراب کاری امروزشه خب پیدا کردم تو سفره برم لالا کنم   ...
22 دی 1391

ایسان مرد عنکبوتی

دخترکم الاهی مامانی قوربونت بره که عین بچگی هایه خودمی و از دیواره راست میخوای بری بالا خیلی بلا شدی تا سر برمیگردونیم یه جارو بهم میریزی  اشپزخونه رو که نگو تو سه سوت تازگیها هم که از دراور و میز کامپیوتر بالا میری خدا رو شکر گوش شیطون کر خیلی حرفه ای میری بالا و تاحالا اتفاقی هم برات نیفتاده ولی دیگه خیلی باید حواسم بهت باشه که اتفاق بدی برات نیوفته این شرح حال من و ایسانه تو یک ساعت اول از همه برم سراغ لیپتون ها خب حالا کمک به مامان تو اشپزی ببینم مزه این ژامبون ها چه جوریه خب حالا صندلی غذامو میندازم میرم توش قایم بشم اوا مامان که پیدام کرد خوب دوباره برم سراغه کابینت ببینم خوردنی چیز...
22 دی 1391

یه النگو خوشگل

هفته پیش تولدم بود و حدودا 450 تومان کادو گرفتم براش هزار جور نقشه کشیدم که چجوری خرجش کنم ولی نمی دونم که چرا دلم نیومد و نصمیم گرفتم برایه دخملم طلا بخرم من خودم اصلا النگو دوست ندارم میخواستم برات دستبند بخرم ولی همه گفتن که النگو تو دست بچه قشنگ میشه و از دستش هم نمیوفته گم بشه این طوری شد که برات یه النگو خریدم  وای که چه قدم به اون دستهایه سفید و توپولت میاد دوست دارم برات قیمت طلا رو به قیمت امروز بنویسم تا وقتی بزرگ شدی قیمت طلا رو با امروز مقایسه کنی به قیمت امروز گرمی 129000 تومان که حدودا 3 گرم شد و 4007 هزار تومان شد مبارکت باشه عزیزم انشالله برات میمونه و خودت میدی به دخترت   چند روز پیش با هم ر...
19 دی 1391

عکسهایه تولد مامانی (خودم)

قرار بود مهمونی تولدم رو اخر هفته بگیریم ولی مریم خانم از مشهد اومده بودن و دعوتشون کرده بودم شام   آبجی اعظم هم میخواست برگرده دانشگاه و اخر هفته نبود واسه همین خاله فریبا گفت ما هم میایم که دوباره اخر هفته به زحمت نیوفتی این توری شد که دیشب تولد گرفتیم و همه کما رو شرمنده کردن خوب بود خوش گذشت مخصوصا به تو که دمار از روزگاره خاله اعظم در اوردی و تا تونستی با بالشت زدیش حالا عکساشم برات میزارم تا ابروت بره دختره بلا دیشب تولد من بود اما به کام دخترم هم شد خاله اعظم دستش درد نکنه برات یه کت خیلی خوشگل خریده بود مریم خانم هم طبق معمول ما رو شرمنده کرده بودن و یه مانتو خوشگل برات بافته بودن البته الان برات خیلی بزرگه ساله د...
13 دی 1391

چند تا عکس از 15 ماهگیت

15ماهگیت تموم شدو وارد 16 همین فصل زندگیت شدی خیلی زود میگذره واقعا که به چشم بر هم زدنی گذشته تازگیها یاد گرفتی میای دستمونو میگیری و به زور میبری اونجایی که چیزی میخوای و دستت بهش نمی رسه مثلا دم یخچال یعنی اب میخوام دم میز کامپیوتر یعنی هد فونو می خوام دائم هم در اتاقو میبندی بعد میای دستمونو میگیری که برات باز کنیم بعضی کلماتو میتونی بگی یه دفه گفتی خداحافظ . داغه . جیش. 1.2.3 هم بلدی بگی اما مامان بابا رو نمیگی بلدیا ولی دوست نداری صدامون کنی اگه خیلی گریه بکنی اخر اخرش  میگی مامان که دلم برات بسوزه و بغلت کنم .از غذا خوردنتم که ماشاالله خوب غذا میخوری صبحانه عاشق عدسی تخم مرغ اب پز که خودت با دست بخوری و نون پنیر و ک...
13 دی 1391